Feeds:
Posts
Comments

Archive for April, 2011

لال مونی خواهم گرفت
حدود یک ماه قبل به خودم قول داده بودم که تا زنده هستم دیگر از سیاست چیزی ننویسم که دلیل اصلیش تنها به این خاطر بوده که اولن به فرهنگ و هنر بیشتر علاقه دارم تا به سیاست دومن سیاست متعلق به آدمای سیاستمداره نه به منی که همه چیزو صاف و پوست کنده می نویسم بخاطر همین تصمیم گرفتم از امروز به بعد هیچ مطلبی در مورد سیاست نخواهم نوشت و به عبارتی ساده تر در زمینه ی سیاست تا ابد لامونی خواهم گرفت.

Read Full Post »

پایان دوره دوازدهم شیمی درمانی
دیروز نوبت دکتر داشتم و البته تا حدودی استرس! که استرسم تنها بخاطر تمدید دوباره ی شیمی درمانی بود که شخصن دوست نداشتم برای مرتبه ی سیزدهم تجربه ش کنم چونکه تو این مدت،این شیمی درمانی لعنتی پدرمو درآورد اما به روی خودم نیاوردم …… بماند
خلاصه بعد از چند ساعت تو صف نوبت نشستن،نوبت به من رسید و خوشبختانه دکتر با دیدن آزمایشات به مدت دو ماه شیمی درمانی رو قطع کرد عوضش دوتا آزمایش نوشت که هر کدومش سر یکماه باید انجام و نتیجه ش به دکتر اعلام شه که اگر تو این مدت دو ماه اتفاق خاصی نیفتاد و همه چی روبراه بود بابد خودمو برای عمل جراحی مجدد آماده کنم که البته دوست داشتم این عمل همین امروز و فردا انجام می شد نه اواسط تابستون

پ . ن مطالب مربوط به شیمی درمانیم تنها برای اون دسته از دوستان عزیزی که پیوسته با ایمیل،sms ،تماس تلفنی و حتی پیگیری از توی فرندفید و یا فیسبوکم منو شرمنده کردند و دوست داشتند از وضعیت بیماریم با خبر شن نوشته شده که جا داره همین جا از همه شون تشــــــــــــــــــــــــــکر کنم ……. دوست تون دارم

Read Full Post »

شاهنامه را آخر پاییز می شمارند
زبان خانه فکر است و عادت های زبانی گاهی تبدیل به عادت های فکری می شوند، گاهی چهارچوب زبانی باعث می شود که ما در یک گفتگو یا استدلال یا مجادله به جای اینکه به حقیقت پی ببریم و در اثر گفت و شنود به درک یک حقیقت برسیم، اسیر چهارچوب های زبان بشویم و ناخواسته باوری را بپذیریم که دلایل زیادی در مورد درستی آن وجود دارد. ضرب المثل ها و تکیه کلام ها و اصطلاحات رایج در جامعه، گاهی چنان قدرتمند هستند که مانع تفکر می شوند. همین باعث می شود که بسیاری افراد، به جای اینکه به کنکاش در حقیقت بپردازند و آن را بپذیرند، در اسارت زبان و عقایدی که به تکیه کلام و مثل بدل شده، کاملا برخلاف آنچه فکر می کنند، باور بیاورند. دیده ام که فرد یا افرادی به محض مواجهه با یک خبر یا واقعه مثلا اینکه ” رهبر و رئیس جمهور درگیر شدند” قبل از اینکه خبرها را بخوانند و تحقیق کنند، بلافاصله می گویند ” جنگ زرگری” است یا ” همه اش سیاه بازی است”. این در حالی است که اگر نیم ساعت گفتگو کنیم، همان فرد براساس واقعیاتی که وجود دارد، خواهد پذیرفت که این جنگ زرگری نیست و واقعی است.
شاید فکر کنید این موضوع هرگز نمی تواند آنقدر جدی باشد که بر تصمیم گیری و باور افراد اثر بگذارد، اما اگر بپذیریم که ” ایدیوم” ها یا ” تکیه کلام های زبانی” خود حاصل سالها باور عرفی است، می توانیم بفهمیم که چگونه زبان و گفتگو می تواند کاملا مانع کشف حقیقت شود. توهم توطئه یکی از مهم ترین گرایشات فکری است که تکیه کلام های بسیاری برای آن در زبان ما وجود دارد. اینکه ” کاسه ای زیر نیم کاسه است” یعنی آنچه ما می دانیم فقط ظاهری از واقعیت است و تلاش ما برای فهمیدن بیهوده است. وقتی می گوئیم “برادران جنگ کنند، ابلهان باور کنند” یعنی “دعوا سر لحاف ملاست” و این هر دو یعنی مثلا اگر کسی اثبات می کند، یا خبر می دهد که شکاف درون حاکمیت جدی است، ما بدون لحظه ای تفکر و تعمق فورا یکی از تیرهای زبانی را از ترکش بیرون کشیده و به سوی حقیقت پرتاب می کنیم و فورا با زدن مهر ” ابله” بر کسی که بر اختلافی در سیاست تاکید می کند، خیال خودمان را برای درک واقعیت راحت می کنیم.
براساس همین باورهای زبانی است که ما بدون اینکه دلیل داشته باشیم، معتقدیم همه دعواهای سیاسی که وجود دارد، برای این است که چیزی را از ما پنهان کنند و در حقیقت دارند “آب را گل آلود می کنند که ماهی بگیرند” ما مطمئنیم که این خبر و واقعیت درست نیست، بلکه “سر گنده اش زیر لحاف است” و ما نمی دانیم که آن زیر لحاف چه خبر است. “زیر لحاف کرباسی، چه می دونه کسی چه می کنه کسی”.
همیشه براساس همین باورهای زبانی همه افراد کسانی هستند برخلاف آنچه می نمایند، یا برخلاف آنچه گفته می شود. یعنی همیشه ما مطمئنیم که شخصیت اصلی فرد چیز دیگری است جز آنچه همه می دانند و ما می دانیم و همه می گویند. چون معتقدیم “از اون نترس که های و هو داره، از اون بترس که سر به تو داره” ما مطمئنیم که آقای فلانی که زیر فشار شدید حکومت است، ولی باز هم از مردم طرفداری می کند، دروع می گوید، چون “گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد” و همین آقای مورد نظر اگر “صد تا چاقو هم بسازد یکی اش هم دسته ندارد.” او حتی نمی تواند قسم بخورد که راست می گوید چون معلوم است که من باید ” قسم حضرت عباس رو باور کنم یا دم خروس را” و عجیب است که ما دهها چاقوی ساخته شده توسط آقای فلان را دیده ایم و اصلا هیچ دم خروسی را هم ندیدیم، ولی تصور ما این است که حتما شخصیت واقعی افراد چیزی مخالف آن است که می دانیم.
بی عملی نهادینه در زبان سیاسی
ترس را اگر به عنوان یک شاخصه اجتماعی ایرانیان فرض کنیم، که به نظرم اصولا جوامعی که تاریخ کهن دارند محافظه کار و ترسو تر از مردمانی هستند که تاریخ دیرینه ندارند، زبان ما در عرصه سیاست و زندگی، جهتگیری به سوی ” بی عملی” دارد. از ما هیچ کاری ساخته نیست و هر کاری بکنیم به نتیجه نمی رسد، چون ” خانه از پای بست ویران است” و ما نمی توانیم همه چیز را از بنیاد تغییر بدهیم. فرض کنیم کسی پیدا بشود و بگوید که می خواهد تغییر بنیادین بدهد، بلافاصله زبان سپر دفاعی اش را در دست می گیرد که ” سنگ بزرگ علامت نزدن است.” ما هم هر تلاشی بکنیم به نتیجه نمی رسیم؛ چون ” آب از آب تکون نخواهد خورد” اگر کسی از مردم بخواهد تلاش بیشتری بکنند فورا می گوئیم ” آب در هاون کوبیدن است” یا اینکه زبان فورا از صاحبش دفاع می کند که ” از زیادی دویدن کفش پاره می شه” یا مثلا کسی اگر در صحنه نباشد و از مردم بخواهد عملی بکنند، فورا می گوئیم ” کنار گود نشسته می گه لنگش کن” فرض کنیم طرف ثابت کند که بیرون صحنه نیست، بلافاصله یادآوری می کنیم که خیلی شرایط ما خطرناک است و نمی شود که “باسن لخت و آتش بازی!” اگر کسی هیجان زده شود فورا می فهمیم که ” جو گرفتتش” وگرنه کار ما چه فایده ای دارد؟ “دیگی که برای من نجوشه، بذار کله سگ توش بجوشه” ما مطمئن هستیم که کاری نمی توانیم بکنیم چون “خر ما از کرگی دم نداشت” چون حتی اگر زحمت بکشیم و این را برداریم و آن یکی را بگذاریم فرقی نمی کند، چون “سگ زرد برادر شغال است.” و چون “خر همون خره پالونش عوض شده” و اصلا ما نمی توانیم آقای فلانی را عوض کنیم، چون “بادنجان بم آفت ندارد” حتی اگر ببینیم که آقای رهبر توی دهان رئیس جمهور زد، نباید باور کنیم” قوم و خویش، گوشت هم رو می خورن اما استخوان هم رو دور نمی اندازند” آنها با هم یکی هستند و ” چاقو دسته خودش را نمی برد.” و ما همیشه می ترسیم و نه عملی می کنیم و نه حرفی می زنیم چون ” دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد.” به همین خاطر است که باید منتظر بنشینیم که اگر ” زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز.” در حقیقت انگار زبان سازوکاری دارد که مثل یک سیستم ایمن سازی، مواظب صاحبش است. با نوعی محافظه کاری حق به جانب دائما حامی هر نوع بی عملی است. نکته این است که معمولا به دلیل عقلانیتی که به ما می گوید که باید این وضع را تغییر بدهیم، همیشه بی عملی ما پشت تندروی و خود رادیکال نمایی پنهان می شود. باید کار اساسی کرد، باید حکومت را از اساس تغییر داد، باید بطور بنیادین تلاش کرد و دهها استدلال دیگر عملا از سوی افرادی به جامعه گفته می شود که خودشان مصداق بارز بی عملی هستند.
از ماست که بر ماست
شاید این ضرب المثل بسیار زیبای ” از ماست که بر ماست” که نیمی از حقیقت را نشان می دهد، از مصادیق بارز کژتابی زبان و فکر باشد، در جامعه ای که آدمها خودشان نیستند، استبداد در آن حاکم است و افراد حق نظر دادن ندارند، و به میزان بسیار زیادی شخصیت حقیقی افراد گاهی اوقات با شخصیت واقعی شان تضاد دارد، گفتن ” از ماست که بر ماست” شجاعت بسیار می طلبد. به گونه ای زبان همواره می پذیرد که ما خودمان مقصریم. چون ” ما نه سر پیازیم نه ته پیاز” چون اوضاع حتی اگر اندکی هم دگرگون شود دوباره ” همان آش است و همان کاسه” چون ” خلایق هر چه لایق” و چون ” لنگه کفش کهنه در بیابان غنیمت است”. ما همواره دلایل زیادی داریم که آنکه برسر کار است خوب است. یا اگر هم خوب نباشد، از ما کاری ساخته نیست. چون ” همه شون سر و ته یه کرباسن”، چون ” نه قم خوبه نه کاشون، لعنت به هر دوتاشون” چون ” هیچ بدی نرفت که خوب جاش بیاد.” چون ” مادر که نیست، با زن بابا باید ساخت” چون ما نمی دانیم بعدا کسانی که می آیند بدتر از اینها که هستند نباشند و ” از عقرب نباید به مار غاشیه پناه برد.” و اگر کسی بگوید که آنها که می خواهند بیایند وعده های خوبی می دهند و حرفهای خوبی می زنند، فورا می شویم افلاطون و می گوئیم ” هزار وعده خوبان یکی وفا نکند” و اگر بیشتر حرف بزند، می گوئیم ” حرفات مفت، کفشات جفت” به همین دلیل است که اگر کسی خودش را چنان نشان بدهد که از صبح تا شب در حال کار است، حتی اگر زندگی مان هر روز بدتر و بدتر بشود، ما او را از کسی که حرف درستی می زند ولی نمایش نمی دهد ترجیح می دهیم چرا که ” دو صد گفته چون نیم کردار نیست.”
شاید به همین دلیل است که زبان ما را به سوی اطاعت از وضع موجود می برد و حتی می گوید” دستی را که نمی شود برید، باید بوسید” به نظر می رسد زبان که معمولا محتوای آن با زمان رابطه بسیاری دارد و اصولا متن در زمان های مختلف به گونه های متفاوت ادراک می شود، بر تفکر سیاسی و رفتار سیاسی اثر بسیار دارد. در روانشناسی اجتماعی می گویند که پیشرفت هر جامعه با وجود ویروس ” نیاز به پیشرفت” ( Need to Achivement) در داستانهای کودکان رابطه دارد. اگر کودکان به سفر و ریسک کردن و شجاعت ترغیب شوند، جامعه نیز به سوی نوآوری می رود، اما اگر داستانهای کودکان دائما تقدیرگرایی را تشویق کنند، تقریبا همه داستانهای شرقی کودکان همین رویکرد را دارند، جامعه به سوی عقب ماندگی می رود. در زبان سیاست نیز هر چه زبان تقدیر گرا و محافظه کار و وامانده باشد، تغییرات سیاسی نیز به کندی و دشواری صورت می گیرد و میل به عدم تغییر در جامعه می ماند. البته باز هم خوشحالیم که ” شاهنامه آخرش خوش است” ولی در بسیاری موارد ظاهرا این ما نیستیم که باید داستان را پیش ببریم.
مشکل اصلی ما در گفتگوی سیاسی این نیست که زبان ما میل به نوآوری دارد یا میل به محافظه کاری، بیش از آن مساله ما در ممانعت زبان از تفکر است. زبان ما به دلیل وجود ایدیوم های مختلف به ساده سازی تفکر و گرفتار کردن اندیشه در چارچوب های زبانی می پردازد. حکومت ضرب المثل ها، تکیه کلام ها، شعرها و ایدئولوژی های خلاصه شده در عبارات کوتاه، چنان استوار است که مانع اندیشیدن می شود. مطمئنم اگر در یک گفتگوی سیاسی استفاده از این تکیه کلام ها ممنوع شود، ما می توانیم درست تر فکر کنیم. یادمان نرود که بسیاری از تکیه کلام ها نه متعلق به زمان ما هستند و نه منطقی و درست، گاهی براحتی می توان اثبات کرد که یک تکیه کلام یا یک ضرب المثل کاملا غلط است و بی ریشه. اما قدرت نهفته در این ضرب المثل ها آنقدر زیاد است که باعث می شود که ما در چنبره آن گرفتار بمانیم.
شاید فکر کنید که اگر واقعا چنین است و زبان ما تا این حد مانع تغییر است، پس از کجاست که کشوری مثل ایران هر سی سال یک انقلاب یا یک تحول بزرگ اجتماعی را انجام می دهد. به نظرم می رسد اتفاقا این انقلاب های ناکام، حاصل همین باورهای محافظه کارانه است. شبیه همان رفتاری است که با خانه های مان می کنیم. در همه جای دنیا، مردم هر ده سال خانه شان را تعمیر می کنند، و به همین دلیل هر خانه 300 سال عمر می کند، اما ما خانه مان را آنقدر تعمیر نمی کنیم که بعد از سی سال آن را می کوبیم، دقیقا می کوبیم، و یک خانه جدید درست می کنیم. یک بار به سبک آمریکایی، یک بار به سبک اصفهانی، یک بار به سبک یونانی. شاه شهید گفته بود ” همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. / راه سبز

Read Full Post »

می نویسم چون هنوز زنده ام
مدت زمان زیادیه که تو گجمو2 اونم بدلایلی خاص که نمیشه اونو اینجا فاش کرد!!! مطلب خاصی ننوشتم،گرچه شمار زیادی از شما دوستان گلم علی الخصوص دوستان فرندفیدیم دلیل اصلی ننوشتنمو بخوبی می دونند و اونایی که نمی دونند همینقدر بدونند ننوشتنم بخاطر بیماریم نبوده ……….. بماند.
در این مدت که نبودم اتفاقات زیادی افتاد که متاسفانه به همون دلایلی که نمیشه فاشش کرد نتونستم در موردشون بنویسم و ازین بابت کمی دلخور و ناراحتم که البته نمیشه هیچ کاری کرد اما خوشحالم تو این مدت مشترکین وبلاگم روز بروز اضافه تر شده که امیدوارم منبعد بتونم برای همه شون مطلب جالب و خوندنی منتشر کنم اما اینو از ته قلبم میگم همه تونو دوست دارم چون اگه شما نباشید من هم نیستم.
فدای همه تون

Read Full Post »