سیاه و سفید، من و تو ، چه خط صافی…
چه خط بی پایانی…
نه تو به من می رسی نه من به تو
نه این خطها می شکنند،
بگذار تلخ بنوشیم
بگذار بلای تو را بخرم
بگذار…
من تمام می شوم تو تمام می شوی و این زندگی پایانیست بی انتها…
گوش کن،یه شعر یک ملودی یک خط التماس…
صورت تو بهترین تابلوی این زندگیست، و جدای شعریست بی فرار …
من از رو نمی روم و نمی توانم
تلخی دوریت با من است مثل یک شعر تلخ از شاهین
مثل…
مثل من مثل تو مثل تلخیه یک پک مشروب مثل یک پک سیگار نا آشنا مثل تلخی اولین مشروب…
و من هنوز دوستت دارم….
بی انتها…
چه جمله های تلخی چه برگ چروکیده بی خط صافی…
چقدر پشیمانم…
بیا من را این من بی همه چیز را بغل کن، به آغوش بکش،مگر چند باز زنده ام…
بیا وطنم را به من بده…
من را به من بده…
بیا مرا به آغوش بکش…
من از هر گناهی می گذرم به من چه که آخر دنیا چه می شود، اگر یک بار دیگر متولد شوم باز هم تورا دوست خواهم داشت…
بهشت را به تار موی تو نخواهم داد…
بیا عشق بی وفای من بیا که بی تو نمی شود…
Archive for the ‘زمزمه های عاشقانه’ Category
بهشت را به تار موی تو نخواهم داد
Posted in اعترافات یک عیاش, خودمونی, زمزمه های عاشقانه, tagged ملودی, مشروب, آغوش, بهشت, بغل, تلخ, شاهین on October 31, 2013| 3 Comments »
بدون شرح
Posted in اجتماعی, خودمونی, زمزمه های عاشقانه, شعر, عکس, tagged گپ, آتش, بهمن علاءالدین, بختیاری, زیبا, سحر, شب مهتابی on April 6, 2013| 1 Comment »
خااااااااااااااک وچوووووووک
Posted in خودمونی, زمزمه های عاشقانه, سرگرمی, tagged ولنتین, ولنتاین, ولنتاین 91, اس ام اس ولنتیاین, خاک وچوک, روز عشق, سپندارمزگان 91 on February 14, 2013| 1 Comment »
ب مناسبت روز ولنتاین دو تا اس ام اس از دو دوست نازنین م داشت م که البته دوست ی مون تا ب این حد نبوده که اولن منتظر اس ام اس ب مناسبت روز ولنتاین باش م دومن اون م اینجوری 🙂 اما خب چکارش میشه کرد 🙂 هر چه از دوست رسد نیکوست 🙂
اولین اس ام اس :
آبنباتی ترین روز سال رو با
شیرین ترین بوسه ی عمرم
به خوشمزه ترین شکلات قلب م تبریک میگم
شکلات من : ولنتاین مبارک 🙂
دومین اس ام اس :
شب عشق است هرکسی دست یار خویش می بوسد
غریب م بی کس م من
دست غم،غم دست من می بوسد
ولنتاین مبارک 🙂
خااااااااااااااااااااک وچووووووووووووووووووک 🙂
چای با طعم خدا
Posted in اجتماعی, خودمونی, زمزمه های عاشقانه, شعر, tagged قلب, مهربانی, نقره, نور, چای, استکان, اشک, بلور, خنده, خدا, داغ, شعله, شعر, طعم on January 7, 2013| Leave a Comment »
باز لبخند بزن
قوری قلبت را،زودتر بند بزن
توی آن،مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام،چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دست هایت،سینی نقره ای نور
اشک هایم،استکان های بلور
کاش،استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده،از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چای داغ بریز